احساسات خوب شرایط و اتفاقات عالی را رقم می‌زنند تجربه های روزانه | مهر ۱۴۰۲

علت تمام تعلل ها و افسردگی ها

ما در دورانی زندگی میکنیم که همش باید تصمیم های جدید بگیریم مثلا انتخاب رشته. انتخاب شغل. همسر. ازدواج. گواهینامه و ... و مغز ما واسه ی بقا و ذخیره ی انرژی تکامل یافته . بنابراین استراحت و غذا خوردن و رابطه ی جنسی رو دوست داریم . چون این ۳ تا دقیقا باعث بقا میشن . ولی در دنیای امروز تصمیم هایی که میگیریم باعث میشه تنبلی نکنیم. از مغزمون کار بکشیم که انرژی زیادی میخواد . و اینا رو مغز اصلا قبول نمیکنه . بهمین دلیل هزاران ترفند میزنه که ما رو از تصمیمی که گرفتیم منصرف کنه . مثلا خود من درگیر عواطف میشم تا می‌خوام یه کار جدید رو استارت کنم . یهو یاد دوستای قدیمی می افتم و دلم میگیره یاد دانشگاه و اوقات خوبی که داشتیم با بچه ها یاد فلان همکلاسی یاد همسایه مثلا همسایمون میخواست اسباب کشی کنه یجوری دلم گرفت که مبخواستم بمیرم در صورتی که سلام و علیک خیلی ساده با هم داشتیم در کل هر وقت تصمیم به تغییر میگیرم و یا هدفی رو مشخص میکنم واسه ی خودم مغزم منو درگیر خاطرات عاطفی میکنه و میزنه منو زمین حالا راه کار چیه ؟ راه کار خودآگاهی هستش یعنی اینکه اول به خودم بگم و یاد آوری کنم که این کلک ذهنه واسه ی اینکه من یه جا بشینم و فعال نباشم دوم اینکه منطقی با اون عواطف برخورد کنم مثلا اگه دلم واسه ی دانشگاه تنگ میشه به خودم بگم اون یه لذتی بود که دیگه زمانش به سر اومد مثلا مثل لذت داشتن بچه ی کوچیک که وقتی بزرگ میشن دلت میخواد برگردی زمانی که بچه هات کوچیک بودن ؟ ایا میشه برگشت عقب ؟ خیر ولی خود داشتن بچه‌های بزرگ لذت های خاص خودشو داره و اگه به گذشته فکر کنیم از لحظه ی حال لذت نمیریم و اون دانشگاه هم الان گذشته و باید خاطرات قشنگشو تو ذهن مرور کرد و دنبال تجربه های جدید و هیجان انگیز جدید تر و بهتر باشیم دقیقا شبیه کودکی که پستان مادر رو ول نمیکنه چون به همین لذت قانع هستش ولی مادرش به زور از شیر می‌گیره اونو تا بچه رشد کنه و وقتی بچه رشد کرد دیگه به هیچ عنوان حاضر نیست بره سراغ اون لذت شیر خوردن ما ها متاسفانه این قضیه رو فراموش میکنیم و در دایره‌ ی امن خودمون میمونیم خونمون رو تغییر نمیدیم شهرمون رو شغلمون رو چون ذهن از تغییر میترسه بنابراین از این به بعد تا یه تصمیمی گرفتی اگاه باش که ذهنت از نقطه ظعفت میخواد تو رو زمین گیر کنه دوم اینکه احساساتت رو بررسی کن ببین درستن یا نه مثلا ازدواج با کسی که به هم نمی‌خورید ولی دوسش داری خوبه یا نه ؟ ایا الان انجام این احساس خود خواهی هستش یا نه به تو ضربه میزنه یا نه مثلا کل هفته رو تفریح کردن احساس خوبیه ،ولی ایا به نفعت هست یا نه

خدا همه چیزو جور میکنه

یکی از ارزوهام این بود که یه بار دیگه برم کل دانشگاه شیراز رو ببینم

برم رو قله ی دانشگاه

برم سرکلاس هاش بشینم

فکر میکردم کارت دانشجویی می‌خوان

و کسی رو راه نمیدن

امروز گفتم میرم

شد شد نشد یه کار دیگه میکنم که بشه

اقا رفتیم دانشگاه

اصلا کسی چک نمی‌کرد

ببین خداجون

این همه سال دوست داشتم برم و کسی هم گیر نمیداد

الکی واسه ی خودم سختش کرده بودم

اقا از ساعت ۱۲ رفتم تا ساعت ۶ عصر

خیلی‌ حال داد

اول رفتم خوابگاه

قدیمی بودش

ولی یه قسمتش رو بازسازی کرده بودن

بعدش رفتم دانشکده های مختلف رو گشتم

دانشکده ی اقتصاد رو دوست داشتم

هوای خنک و بسیار دل پذیری کل دانشگاه رو پر کرده بود

خدایا شکرت

ولی دوتا کلاس مدیریت دیدم که حال نکردم برم سرکلاسش بشینم

و یه کلاس اقتصاد

بعد یهو یه کلاس اقتصاد دیگه دیدم که خیلی باحال و خوب بود

اونجوری که دلم بخواد بشینم سرکلاسش

و فهمیدم به اقتصاد علاقه دارم

شاید بعدا رفتم خوندم

خدایا شکرت

همینکه بین بچه ها چرخیدم حال خیلی خوبی داشت

و کلی خاطره های خوب بالا اومدن

خدایا شکرت

صبحم که کل پارک علم و فناوری رو گشتم

بعدم تو راه بازگشت یه بارون قشنگ زد

که روزمو رویایی کرد

اخر شبم رفتم باشگاه

و حسابی ورزش کردم

اومدم خونه مامانم یه غذای عالی درست کرده بود

خدایا شکرت

صبحشم کلی خوابیده بودم

خدایا شکرت

امروزم پر از نشاط و شادابی شد

خدا بدجوری هوای بنده هاشو داره

مامانم گفت مستاجر سوییت خونمون داره میره

وای چقدر دلم گرفت

بعدش رفتم با یکی از دوستام درد و دل کنم به نام ف ص

بعد فهمیدم به یه مشکل بزرگ خورده

کلی باهاش صحبت کردم

کاملا حالشو خوب کردم

بعدش که مشکل اون حل شد مشکل منم حل شد

یعنی منطقی به خودم گفتم آدما قرار نیست تا قیامت که با ما باشن

طرف داره می ره خدا رو شکر زندگی جدیدش رو استارت بزنه

داره می ره سختی هاشو کم کنه

من باید خوشحال باشم نه ناراحت

یعنی این خودآگاهی همیشه به دادم رسیده

خدایا شکرت

البته بعدش فهمیدم کلک اس کریم بوده که من دلتنگ بشم با اون بنده ی خدا حرف بزنم حالش خوب بشه

خدایا شکرت

در ضمن تصمیم گرفتم هر شب وبلاگ نویسی کنم از این به بعد و صبح ها شکر گزاری رو کاغذ

همیشه قدرتمند باش

لازم نیست واسه ی مقام و پول و ... خودتو کوچیک کنی و یا چابلوسی کنی

به همه حس مثبت بده تعریف کن ولی نه وقتی که خودت کوچیک بشی

مثلا چند مدت پیش دختر خالم رفت آلمان

موقع خداحافظی چند ساعتی مهمون ما بود و فرداش بلیط داشت

اینقدر خاطره های خوب واسش تعریف کردم

اینقدر ازش تعریف کردم

که کلی حسش خوب شد

و یه خاطره خوب واسش سبز شد

این خوب بود

ولی یه ماشین وانت همینطور خریدیم که پولمون بی‌ارزش نشه بعداً بفروشیمش

و چون هر از گاهی میریم باغ ‌ شخصیمون حیف بود مثلا میوه و ... رو با ماشین سواری مون جابجا کنیم

واسه ی همین این وانت رو خریدیم

و همیشه جلوی در بود

بعد به سرم زد گفتم حیفه الکی افتاب بخوره

برم تو اسنپ وانت ثبت‌نام کنم

بعد از ثبت نام نهایتا دو الی ۳ نفر زنگ زدن و استقبال از اسنپ وانت خیلی‌ خیلی کمه

یه نفر زنگ زد و پول خوبی داد

بعدش گفت فردا هم بیا

شغلش نمایندگی یخچال بود

منم به خاطر اینکه بازم بهم بگه بیا اومدم با یه ادم بی ادب و بیشعور و خر ، کلی احترام گذاشتم

احترامی که به خاطر حس خوب نبود

به خاطر پول بود

و مصداق حس خوب نبود بلکه مصداق چابلوسی بود

حالم از خودم بهم خورد از این کارم

وقتی طرف لایق احترام نباشه ‌ و یا یه خاطر پول و مقام به طرف احترام میزاری حتما بهت بی احترامی میشه

حتما زیر سوال میری

و اون پول و مقام هم خیرش بهت نمیرسه

هیچ وقت هیچ وقت به هیچ کسی به خاطر مال و ثروت و قدرت باج نده

هیچ وقت

چرا؟

امروز بعد از یکسال و خورده ای دانشجو بودن رفتم جاهای دیدنی اصفهان رو دیدم

تو این مدت خودمو تو خوابگاه زندانی کرده بودم که به درسام برسم

درسایی که میدونم به دردم نمیخورن

و چه درس خوبی گرفتم از این ماجرا

فقط تفریح و خوش گذرانی است که می‌ماند...

والسلام

از امروز تفریح رو گذاشتم اولویتم

پیش به سوی تفریح

نحوه ی رفتار شما با دیگران شخصیت شما را نشان میدهد

امروز با دوتا دختر رفتیم بیرون

ما هم دوتا پسر بودیم

به صورت اکیپی رفتیم بیرون

یکی از دخترا خیلی بی ادب بود

خواستم بهش درس بدم

حسابی جوابشو دادم

جوری که کاملا کم اورد

ولی اصلا اصلا از کارم راضی نیستم

چون درسته جوابشو دادم ولی خومو سبک کردم

شخصیت من جوری نیست که کسی بتونه به خودش اجازه بده به من بی احترامی کنه

و اگه سنگین و با متانت ‌ و ادب جوابشو میدادم اونم خط قرمز های منو درک میکرد و با احترام جواب میداد

مقابله به مثل اصلا خوب نیست ‌و انسان باید شخصیت محترم خودشو حفظ کنه

چون با حاضر جوابی اونو درسته اونو خرد کردی ولی خودتو کوچیک کردی قبلش

(تجربه ی قبلیم نشون داده به نامحترم ترین ادما هم احترام بزاری بعد از مدتی با احترام جوابتو میدن)

آدما رو همینجوری که هستن بپذیرید

واقعا یکی از چیزایی که ادم رو خیلی آزار میده همین داشتن انتظار از اینکه فلانی چرا فلان رفتار رو انجام میده

مثلا ازش سوال میپرسم ولی کوتاه جواب میده

یا زورش میگیره حرف بزنه

یا بد دهنه

یا طرف همش تو خودشه

یا طرف هر روز یه حالیه

یا خیلی تعصب داره رو فلان موضوع

یا فلان و ...

من یه دوستی دارم اسمش یاسینه

هر وقت کار داشته باشم انجام میده

ولی در کل خیلی کم حرفه خیلی

و هر چی سوال میپرسی کوتاه حرف می‌زنه

در کل خیلی‌ دوست داره شنونده باشه و ادمی درون گرا هستش

خوب من باید ویژگی‌های مثبت این ادم تو ذهنم باشه

و همینطور بپذیرم این ادم این ویژگی‌های منفی رو هم داره

یعنی به ذهنم بگم این یاسین ترکیبی از فلان ویژگی های خوب و فلان ویژگی های بد هستش

پس انتظار یه ادم کامل از این ادم نداشته باش و اتفاقا انتظار فلان ویژگی های بد رو از این ادم داشته باش

در این صورت دیگه رنجشی پیش نمیاد و یه خوبی دیگه اینه که یاعث میشه خودمون رفتار بد دیگران رو انجام ندیم

با کی برم بیرون ؟

هر کسی تو زندگی مشکلات و گرفتاریهای خاص خودشو داره

بنابراین نباید ناراحت شد که وقتی به افراد مختلف بگیم بریم بیرون نرسن که بیان

من یه دوستی داشتم که صد بار به من گفت یه شب با من بیا کافه و من به خاطر اینکه حالم خوب نبود و یا ... هر بار درخواستش رو رد میکردم

و اونم خیلی شیک و مجلسی خودش تنها میرفت و حسابی هم بهش خوش میگذشت

بنابراین حال خوب و خوش گذرونی هاتو . باشگاهتو و ... رو یه ادم خاص نبند

اینقدر رفیق و دوست دور و برت باشن که هر کدوم نتونستن بیان به یکی دیگه بگی

و اگه دوست زیادی نداری باید واسه ی خودت پیدا کنی

و نداشتی هم مهم نیست چون بهترین دوستت خودت هستی عزیزم

دوشنبه ها روز شانس

پروپوزالم هنوز تصویب نشده

اخراج پژوهشی شدم

خوابگاه و غذا ندارم

امروز رفتم دانشگاه

پشت سر هم اتفاق های خوب افتاد

راننده ی اتوبوس خیلی باهام خوش رفتار بود

شرکت همسفر رو گرفتم واسه ی سفر با اتوبوس

وقتی رسیدم اصفهان سریع مترو اومد

آسانسور بدون مشکل کار میکرد

یه اتاق خیلی گیرم اومد با یاسر و دوستان

وسایلام سالم بودن

حراست گیر نداد و بدون اثر انگشت واسم گیت رو باز کرد

با اینکه این همه دیر رفتم ولی اتاق خوبی گیرم اومد

شایدم باز تغییرش دادم

استاد خیلی باهام خوش برخورد بود.

گفت به جای پایان نامه درس بگیر

شاید بیخیال ارشد شدم و چسبیدم به کسب و کار

و دو تا نکته یاد گرفتم

اول اینکه بیشتر از چیزی که فکر میکنی خدا هواتو داره پس بی‌خیال ترس ها شو و برو جلو

دوم اینکه هر کاری کنی سرت میاد . بنابراین مثلا در مبحث ازدواج ببین کاری که داری انجام میدی دوست داری همسر آینده تو انجام بده

مثلا با دخترا بیرون رفتن و یا هر کار دیگه ای