امروز بالاخره با چت جی پی تی تونستم پروپوزال بنویسم
و فهمیدم که خستگی باعث اهمال کاری میشه . یعنی ناخودآگاه ما میریم سمت وقت تلف کردن چون بدنمون خسته هستش
احساسات خوب شرایط و اتفاقات عالی را رقم میزنند
امروز بالاخره با چت جی پی تی تونستم پروپوزال بنویسم
و فهمیدم که خستگی باعث اهمال کاری میشه . یعنی ناخودآگاه ما میریم سمت وقت تلف کردن چون بدنمون خسته هستش
رفتم بالای درخت
تو حیاط خوابگاه
زرد الو با سیب ترش چیدم
تو خوابگاه بودم یه ساندویچ خریدم
حدود ساعت 1 شب
بچه های اتاق خوابیده بودن
رفتن تو نماز خونه
دیدم چند نفر که با هم دوستن نشستن و دارن تعریف میکنن
تو این جمع ها معمولا یه نفر مسخره بازی در میاره تا بقیه رو بخندونه
اومد با من شوخی کنه و من خیلی راحت جوابشو دادم وقتی دید من چقدر پررو تشریف دارم از در دوستی و تواضع وارد شد
امشب تو محوطه خوابگاه قدم میزدم چند نفر ساعت 12.5 شب اویزون شده بودن از درخت میوه بکنن
این کار معمول نیست تو خوابگاه
واسه همین تا منو دیدن همگی ترسیدن
منم به جای اینکه وایسم دو کلام باهاشون صحبت کنم سرمو انداختم پایین و رد شدم
اونا هم ترسشون ریخت و یکی شون یه شوخی کرد که من جواب ندادم
امشب موقعیت بهتری داشتم واسه ی تسلط بر اینا
ولی چون موقعیت جدید بود مغزم بین موندن و رفتن موندن رو ترجیح داد
اومدم این مطلب رو نوشتم که همیشه یادم بمونه بمونم و عادی رفتار کنم نه اینکه سرمو بندازم پایین و رد بشم همینجوری
حالا موقعیت دعوا فرق میکنه که همیشه باید رفت و تو موقعیت نموند
تو محوطه خوابگاه یه اطلاعیه دیدم
نوشته بود دیدار رییس دانشگاه با دانشجویان به مناسبت هفته خوابگاه ها
تاریخ 19 .2 .1402
یعنی 21 روز گذشت
انگاز همین دیروز بود رییس اومد بازدید
چقدر زود زمان میگذره
ولی این دفعه از یه بعد دیگه نگاه به قضیه کردم
اگه این 21 روز رو پروژم یا هر کار دیگه ای وقت گذاشته بودم خیلی وقت بود تموم بود
ما زمان داریم ولی پیوسته وقت نمیذاریم روش
تحت هر شرایطی روزانه 8 ساعت مطالعه میخوام کنم
امروز 6 ساعت رو اکی کردم
واسه ی فردا 8 ساعت و بیشتر
گوشی رو گذاشتم تو کمد
خودمم اومدم کتابخانه
چند روزه میرم غرفه هلال احمر خودم همه کاره هستم
فشارخونم بلد نیستم الکی فشار خون میگیرم
خیلی حال میده خدایا شکرت شکرت شکر
چند روز پیشم با بچه ها رفتیم شریعتی بیلیارد
خیلی حال داددددد
فردا هم 2 خرداد بازدید دارم از اتاق بازرگانی اصفهان
یه پست گذاشته بودم اینستاگرام
دقیقا مال یک سال پیش بود
اول که پشمام ریخت چقدر زود یکسال گذشت
دوم خدارو شکر خیلی تغییر کردم تو این یکسال
یه چیز مهمی که یاد گرفتم هول نباشم
حرفامو بزنم کارامو بکنم بعد راحت راحت بیخیال بیخیال شد شد نشد مهم نیست
کارای زیادی انجام دادم مثلا تمرکزم خیلی خوب شده
مغزم دنبال بهانه نیست دیگه دنبال کتابخونه و فلان جا نیستم
هر جا گیر بیارم شروع میکنم به درس خوندن
راحت دوش اب سرد میگیرم
زرنگ تر شدم
حالم با خودم خیلی خوبه
دنبال دختر بازی نیستم چون فهمیدم اگه حالم با خودم خوب نباشه هیچ انسانی نمیتونه حالمو خوب کنه
از طرفی صفر و صدی هم نیستم
مثلا اگه از دختری خوشم بیاد و شرایطش باشه راحت پیشنهاد میدم
به قیافه و تیپ و تفریحم بیشتر میرسم
اصلا نگران چیزی نیستم
اصلا نمیگم اگه نشه چی میشه به جاش از صمیم قلی مطمئنم اگه به صلاح من باشه کار انجام میشه
و فهمیدم توانایی من خیلی زیاده فقط برای شکوفایی تواناییم باید تمرکزم رو حفظ کنم با خودم مهربون باشم از شکستام ناراحت نباشم دوسشون ذاشته باشم و حالم خوب باشه
از حاشیه دور باشم ولی لازم نیست خودمو زیاد محدود کنم
یاد گرفتم کار عمیق کنم و تفریح زیاد
خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت شکرت شکررررررر
نوشتن وبلاگ خیلی بهم کمک کرده و ذهنمو خالی میکنه و اماده پروژه جدید
یاد گرفتم از چیزی نترسم و برم به دلش و اگر به صلاح من نباشه نشانه ها بهم میگن
مقایسه همون سیانور خالصه
چند روز پیش مامانم تماس گرفت و به شدت حالش بد بود
حالا چرا ؟ چونکه همسایه طبقه بالا و روبرویی و همسایه کناری رفتن بیرون و مامان من تنها تو خونه بوده
همه ی ما خیلی وقتا تنها هستیم ولی چیزی که مادر منو اذیت کرده تنهایی نبود بلکه ناراحت از این بود که دیگران رفتن بیرون و تو تنها تو خونه ای
ذهن نامرد منفی رو زیاد میکنه و مثبت رو زیاد
یعنی میگه اونایی که رفتن بیرون دارن یه عالمه عشق و حال میکنن و خوش به حالشونه ولی تو بدبختی تو خونه موندی بیچاره ای و ...
یه تحقیق خیلی جالب که تو این حوزه انجام شده به افراد میگن شرکت شماره یک رو انتخاب میکنی واسه ی کارکردن با حقوق 10 تومن یا شرکت شماره 2 با حقوق 12تومن
طرف میگه قطعا شماره 2
بعد بهش میگن داحل شرکت 1 حقوقت از همه بیشتره و شرکت 2 با اینکه 12 تومن میگیری ولی از کارمندای اونجا کمتر میگیری
طرف میگه اگه اینطوره میرم شرکت 1
ادما تو هر سنی باشن خودشون رو میسپارن به مقایسه
یعنی اگه عاشق کباب مرغ باشن ولی اگه فهمیدن همسایه و یا اقوام نزدیکشون کباب بره میخوره دیگه حالشون با کباب مرغ خوب نیست اگه در به در دنبال پراید باشن ولی وقتی بهش رسیدن دیدن یه ادم هم سطح خودش سمند خریده دیگه حالشون خوب نیست و خودشون رو مقایسه میکنن و شاید نسبت به طرف حسودی
یه تجربه جالب که واسه ی خودم اتفاق افتاد دوستام گفتن بریم تو شهر ولی من گفتم میخوام برم باشگاه
چون باشگاه رو خیلی بیشتر از بیرون رفتن ترجبح میدادم
با حال خوب از باشگاه برگشتم ولی وقتی بچه ها از حس خوبی گفتن که امشب تجربه کردن من کلی ناراحت شدم که چرا باهاشون نرفتم
یعنی خود منم درگیر مقایسه شدم و این مقایسه باعث شد شیرینی باشگاه از دلم در بره
یا مثلا ادمای زیادی که ازدواج میکنن و خیلی خوشحال از انتخابشون هستن ولی بعد از یه مدتی که یه زن زیباتر رو میبینن مغزشون متاسفانه شروع به مقایسه میکنه و طرف دیگه نسبت به همسرش رضایت نداره
حالا راهکار چیه ؟ به نظرم اگه حواسمون به زندگی خودمون باشه و اگاه باشیم از بلایی که مقایسه به سرمون میاره و شکر گذاری بابت چیزایی که داریم حالمون خیلی خوب میشه
البته این قسمت رو بعدا تکمیل تر میکنم