مغز ما ADHD ها
یه خونه گرفتم برای دفتر کارم
ولی درس خوندن و کار کردن داخلش مثل جهنمه
قبلا فکر میکردم چون با خانواده زندگی میکنم نمیشه درس خوند
بعد که خونه مستقل گرفتم دیدم باز نمیشه
رفتم کتابخونه یه گوشه ی ساکت و از خونه خیلی بهتر بود
امروز اتفاقی اومدم یه جای شلوغ تو کتابخونه و واقعا عالیه
یعنی متوجه شدم من باید جایی باشم که ادم داخلش زیاد باشه و مرتب ادما رو ببینم
حالا نمیدونم دلیلش اسیب های کودکی و ترس از رها شدنه چون تو بچگی هم بیش از حد تنبیه شدم و کتک خوردم و ...
و همیشهئهم مامان و بابام میخواستن از هم جدا بشن و دقیقا یادمه با چشم اشک الود میدویدم دنبالشون میکفتم مامان نرو بابا نرو
(علاوه بر خودم چقدر مامانم زجر کشید از دست بابام )
البته از دست بابام اصلا ناراحت نیستم چون درک میکنم سطح شعور و معرفتش بیش از این نبوده وگرنه هیچ انسانی دوست نداره به زن و بچش اسیب برسونه
خب برگردیم سر اصل ماجرا
من به عنوان یه ادم ADHD خوندن تو کتابخونه بین ادما همراه با مدیتیشن و تمرینات تمرکزی خیلی کمکم کرده
شما هم امتحان کنید